hamburger menu
search

redvid esle

redvid esle

رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > عادت های بی پایان

عادت های بی پایان

رمان «عادت می‌کنیم» نوشته زویا پیرزاد است که زندگی زن مطلقه‌اي به نام آرزو صارم را به تصویر می‌کشد؛ او مسئولیت اداره یک بنگاه معاملات ملکی را پس از مرگ پدرش برعهده گرفته است.
 شخصیت‌های حول شخصیت اصلی، بیشتر زنانی هستند که به‌نوعی در جامعه مردسالار صدمه دیده‌اند و بر اثر همین موضوع است که هم به دیدگاه به نسبت فمینیستی نویسنده در این رمان و هم به دیدگاه کلی او نسبت به امور جاری در جامعه پی می‌بریم.
همان‌گونه که از نام کتاب پیداست، زنان داستان و در بُعد وسیع‌تر، زنان جامعه به وضعی که جامعه برای هرکدام از آن‌ها به‌نوعی رقم زده است، خو گرفته‌اند و در نهایت به آن عادت کرده‌اند. مردستیزی کتاب نه در حد اعلا و آشکار ولی در حد پنهان و کم در متن داستان پیداست؛ تا‌جایی‌که همسر آرزو پس از طلاق‌دادن او به فرانسه رفته و در آنجا زندگی می‌کند.
زن پس از گذشت سال‌ها که در پی برقراری یک رابطه جدید و شروع تازه‌اي برای زندگی است، با دید منفی اعضای خانواده و از‌جمله دخترش،‌آیه و به‌ویژه مادرش مواجه می‌شود که دیدگاه کلی جامعه را نسبت به زنان و به طور خاص این‌گونه زنان نشان می‌دهد. همچنین مردی که در طول داستان با او در پی برقراری یک رابطه است، ناگهان در پایان داستان به طور مبهمی در پی برقراری رابطه با دوست او شیرین است که نویسنده به عمد می‌خواسته بی‌قیدی یا در حکم کلی‌تر، خیانتکار‌بودن مردان را در این زمینه به مخاطب القا کند.
جایگاه زنان در این رمان متعالی است و در مقابل مردان داستان یا جایگاه‌های پایینی دارند یا در مقابل این شخصیت‌ها قرار می‌گیرند که ناخودآگاه شخصیت منفی می‌یابند. از آبدارچی بنگاه گرفته تا کارگر مغازه و همسر آرزو و خواستگار جدید آرزو. مادر آرزو خود را جزو خانواده‌های اشرافی و اصیل می‌داند که فقط حاضر شده به واسطه ریشه‌دار‌بودن خانواده پدر آرزو با او ازدواج کند. آرزو شغل عجیب بنگاه‌داری را بعد از فوت پدرش برعهده گرفته است. مسئولیت‌شناسی او در داستان به حدی است که حاضر شده هم بدهی‌های برجای‌مانده بعد از فوت پدرش را پرداخت کند، هم با وجود سختی، کار پدر را ادامه دهد. این شغل به خودی خود عجیب نیست اما جزو مشاغل مردانه محسوب می‌شود که هیچ‌کس انتظار انجام آن را از یک زن ندارد. از طرفی حتی اگر خانمی قادر به انجام این کار باشد، جامعه به او به چشم تایید نگاه نمی‌کند؛ ولی در این موضوع نویسنده شخصیت اصلی را طوری ترسیم کرده که در بهترین حالت ممکن و با موفقیت تمام به انجام این کار مشغول است.
اگر بخواهیم فیلم مشابهي را در فضای زنانه و مشابه این داستان مثال بزنیم،Blue Jasmine(جاسمین غمگین) اثر وودی آلن، نابغه سینماست که در سال 2013 ساخته شده است. این فیلم کمدی-درام با بازی زیبای کیت بلانشت تصویری از یک زن آرمانگرا و راحت‌طلب ارائه می‌دهد که بر اثر دوری از زندگی آرام سابق و درگیری با سختی‌های زندگی در‌حال‌حاضر به بیماری روانی دچار شده و به سختی با شرایط موجود در حال چالش است زیرا به زندگی سابق خود به شدت عادت کرده است و سرنوشت او به واسطه همین عادت‌ها دگرگون شده است و در‌حال‌حاضر دیگر قادر به تغییر آن نیست که باعث عذاب روحی و روانی‌اش می‌شود و به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند به اهداف خود دست یابد.
صِرف خواستن او به توانستن منجر نمی‌شود و این برای برخی افراد به‌ویژه زنان ملموس‌تر است.
جاسمین به واسطه علاقه به همسرش و اینکه آرمانگرا و راحت‌طلب بوده، حتی حاضر شده بود نامش را از «ژانت» به جاسمین تغییر دهد تا بتواند راهی در قلب همسرش باز کند؛ یعنی حاضر شده بود بخشی از هویت خود را انکار کند تا به راحتی و آسایش دست یابد. بعد از گذشت مدتی همسر جاسمین به او خیانت می‌کند وبر اثر این خیانت‌ها او تصمیم می‌گیرد از راز کسب‌وکار غیرقانونی همسرش پرده بردارد که منجر به دستگیری و سپس خودکشی همسرش در زندان می‌شود. حالا جاسمین که مجبور است همه درآمدهای این کسب‌و‌کار غیرقانونی را به پلیس تحویل دهد، فقیر و بی‌چیز برای مدتی به خواهرش متوسل می‌شود که شخصیتی عادی دارد، از همسرش طلاق گرفته و در حال ادامه‌دادن زندگی عادی خود است. برخلاف جاسمین، خواهرش علاقه‌ای به تجملات ندارد و می‌توان گفت به روال عادی همیشگی‌اش عادت کرده است. او برخلاف جاسمین می‌تواند تغییرات احتمالی را کنترل کند و با آن کنار بیاید؛ چنانکه در طول فیلم می‌بینیم ابتدا با مردی آشنا می‌شود و درصدد شروع زندگی با اوست که پس از مدتی با مردی دیگر آشنا می‌شود و به سمت او تغییر جهت می‌دهد؛ اما بلافاصله با فهمیدن این مطلب که همراه جدیدش متاهل است و به اصطلاح داشته به همسرش خیانت می‌کرده، از این رابطه منصرف شده و به رابطه سابقش بازمی‌گردد؛ ویژگی‌ای که جاسمین فاقد آن است و معتقد است شخصی که مثلا دور‌ه‌ای ثروتمند بوده، باید تا ابد در همان وضعیت بماند و به همان شیوه زندگی کند. در‌حالی‌که اتفاقات اخیر مانع بزرگي در راه رسیدن او به این خواسته است.
جاسمین در عین فقر و بی‌پولی با یک بلیت درجه‌یک هواپیما به محل زندگی خواهرش می‌آید؛ پس از خارج‌شدن از فرودگاه با یک تاکسی مستقیم به منزل خواهرش می‌رسد و بعد از پیاده‌شدن از تاکسی، انعام بسیار خوبی به راننده می‌دهد. زمانی که خواهرش متوجه این کارها می‌شود، از او می‌پرسد: «چرا با وجود ورشکستگی بلیت درجه‌یک گرفتی که خیلی گران است؟». جاسمین در پاسخ می‌گوید: «من عادت کرده‌ام به ولخرجی». خواهر جاسمین چندی قبل از جریان خیانت همسر جاسمین مطلع شده بود ولی وقتی به او موضوع را گفت، او به کلی انکار کرد چون نمی‌خواست با وجود حقیقت موجود، آسایش خود را از دست بدهد. خواهرش در توضیح این موضوع مي‌گويد: «وقتی جاسمین نخواهد چیزی را بداند، عادت دارد که سرش را زیر برف بکند». جاسمین بی‌پول اما مغرور، مجبور می‌شود برای شروع یک رابطه تازه به دروغگویی متوسل شود و از جهان آرمانی مدنظرش فاصله نگیرد؛ اما در نهایت با مشخص‌شدن دروغگویی‌اش رابطه جدیدش از بین می‌رود و این ضربه روحی نیز وضعیت سلامت روانی او را بیش‌از‌پیش تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. حالا جاسمین غمگین، غمگین‌تر از همیشه به زندگی ادامه می‌دهد؛ در‌حالی‌که با مشکلات شدید روانی دست‌به‌گریبان است و آن‌قدر این مشکلات او را در جامعه وحشتناک جلوه می‌دهد که در صحنه آخر فیلم وقتی روی یک صندلی در کنار زنی در حال مطالعه می‌نشیند و شروع به مرور خاطرات بدش-البته با صدای بلند- می‌کند، زن به واسطه ترس از دیوانگی او به آهستگی از او فاصله می‌گیرد و صحنه را ترک‌می‌کند.
شباهت اصلی دو شخصیت آرزو و جاسمین این است که آرزو به همان زندگی دشوار و عادی در کنار دخترش آیه و کار در بنگاه معاملات ملکی عادت کرده است و جاسمین به زندگی خوش گذشته‌ای که اکنون از دست رفته است و امکان تکرار آن وجودندارد.
امتیاز: 0 (از 0 رأی )
نظرشما
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود
نظرهای دیگران
نظری وجود ندارد. شما اولین نفری باشید که نظر می دهد